اگر میدونستید که فقط برای فراموشی، همیشه حاضر بودم...
خوب شد امروز نرفتم، وگرنه تا آخر عمر، شرمِ گرفتن هدیه ای که لیاقتش رو نداشتم گریبانگیرم بود. من دیگه کوچکترین شباهتی به شماها ندارم، ولی اعتقاداتِ خودم رو که دارم... اعتقادی که بالاخره یه جا جلوی ریاکاریم رو میگیره.
شماها بهترین ها بودید از بین اونایی که شناختم. نارو ازتون ندیدم. شاید چون همیشه از هم دور ایستادیم... برای همین میگم خوب شد که نیومدم. خوب شد که این یک سال و نیمِ آخرِ بودنم، مجازی برگزار شد...
+ حتی وقتی گفتند: "... ولی شما باید بیای" هیچ یادم نبود که در افتتاحیه ها، از برگزیده ها تقدیر میکنید... روحم هم خبر نداشت که ممکنه من...؟ پس نمیدونم اگه میدونستم واکنشم چه فرقی با الان داشت که کمتر از یک ساعته فهمیدم اسم من هم برده شده... و نه تنها فرصتِ دیدارِ دوباره تون رو، بلکه یه یادگاری فیزیکی از شماها رو از دست دادم... که دیرتر از خاطره ها، از یاد میرفت... شرمنده ام که منِ نااهل ترین، باید اسمم برده میشد... شرمنده ام... آخ که اگر میدونستید کی ام و چه ها کردم...