یکبارش وقتیه که عاشقی! منتظر هر زنگ و پیامی از یار، هر صدای دینگ یا رینگ که میشنوی با ذوق میدوی سمت تلفن...
یکبارش وقتیه که عاشقی! منتظر هر زنگ و پیامی از یار، هر صدای دینگ یا رینگ که میشنوی با ذوق میدوی سمت تلفن...
انقدر وانفسا شده که اگه یه دوره حتی دو ساعته رایگان باشه که به سازمان و مرکز معروفی هم مرتبط نباشه، هزار جور شک میکنم که حتما یه کلکی تو کاره! یا میخوان تیزر برن برای دوره اصلیشون، یا برگزارکننده شناخته شده و باسواد نیست، یا قصد سرقت اطلاعات دارن!! یا هر احتمال ناممکن دیگه!!
همین امروز یه دوره معرفی مهندسی داده آنلاین شرکت کردم که هنوز نمیدونم چه نفعی براشون داشته که هیچ هزینه ای نگرفتن، و الان هم یه دوره تندخوانی بود که معلوم شد فقط جلسه اولش رایگان بوده و هزینه 8 جلسه دو ساعت و نیمه اش 650 هزار تومنه، با تخفیف!!
+ عنوان: ایوند رو از خیلی سال پیش (احتمالا 1392) میشناختم ولی کمتر پیش اومده بود دوره هاش رو شرکت کنم، حتی رایگان هاش رو. مثل سایت های کاریابی که نمیدونم چرا سالها قبل جدی نگرفته بودمشون...
حتی وقتی ادّعا میکردم عاشق حسینم، نمیتونستم به خوبی احسان عبدی پور در داستان «استرالیا» روایتش کنم.
پادکست احسانو رو گوش میدم، گوش بدید.
+ مرسی از اونی که اسمش رو آورد تا برم دنبالش.
اول از همه میشه خواهش کنم دست از سر شعرهای جناب قیصر امین پور برای دکلمه کردن بردارید؟! همه شعرهای عالَم رو یه تستی زدید، این یکی دیگه خط قرمزه!!
با تمام رنج هایی که داره، یه چیزی بهم ثابت شده که چقدر خوب همه چیز با هم جفت و جور میشه. به ظاهر فکر میکنی حیف این زن یا مرد که با همچین موجودی سر میکنه! بعد از مدت کوتاهی میفهمی درونشون کاملا مثل هم بوده. اینه که نباید بگی این مرد بی غیرت باعث شد زنه تغییر کنه، چون طرف خودش این کاره بوده و دنبال فرصت و تشویق! یا نباید بگی طفلی این زن که گیر یه مرد هرزه افتاده، دقت که کنی خود زنه هم هرزگی های خودش رو داره! یا حتی جالب تر: چقدر این همنشینی ها، خوب ذات ها رو رو میکنه و تشدید. هم ذاتشون شبیه بوده و هم روز به روز شبیه تر میشن، و به هم کمک میکنند در به قهقرا رفتن...
وقتی شیشه شیر رو به دختره تعارف کرد و اون هم ازش خورد و با کمی تردید دوباره خودش از همون شیشه خورد...
بین گریهها برای خودت، یکباره دلت براش میسوزه! برای گرگِ قصه! که نکنه شاید به خاطر یکهو رفتن و جواب ندادن، ذهنش مشغول باشه؟!! نگرانِ فقط یک کم و برای چند ثانیه، مشغول شدنِ ذهنش هم هستی!!! :/
سالها بعد که دوباره دیدن چهره ی آدمها به طور کامل، طبیعی بشه؛ شاید روزگاری رو به یاد بیاریم که فقط چشمها پیدا بودند. از بین چند لایه ماسک، وقتی فقط تمرکزمون روی یک نقطه است، خنده رو هم از همون چشمها میبینیم، دروغ رو هم؟
این علم باطنی، نیاز به کمی علم تجربی و اکتسابی هم داره تا مُهر تأیید بخوره: «هرزگی، درجاتی داره. اما این درجات به هیچ وجه جدای از هم نیستند، مطمئن باشید هرکی یکیش رو هم داشت همش رو داره!»
فکر کن همون بریدگی کوچیک ناشی از لبه کاغذ یا روکش آلمینیومیِ ظرف پنیر یا فقط مماس شدن لبه چاقوی معمولی آشپزخونه با پوست -موقع شستنش-، هیچ وقت خوب نمیشد!