من، روی دروغ های تو حساب کردم! من، چارچوبِ زندگیم رو روی تک تک قولها، وعدهها، جوابها، حرفهای روزمره یا بحثهای جدیِ تو بنا کردم! چون باورشون داشتم. چون باورت داشتم. تو رو که همه چی برات مضحکه بوده و هست.
من، روی دروغ های تو حساب کردم! من، چارچوبِ زندگیم رو روی تک تک قولها، وعدهها، جوابها، حرفهای روزمره یا بحثهای جدیِ تو بنا کردم! چون باورشون داشتم. چون باورت داشتم. تو رو که همه چی برات مضحکه بوده و هست.
اگه یه حرفهایی مدت زیادی تو دلتون مونده باشه ولی نتونید به هیچ کس بگیدشون چه میکنید..؟
حرفهایی که واقعا روح رو میخورند...
+ چه حسی داره وقتی درباره آدم بنویسن؟ خوب بنویسن، حس خوبیه، نه؟
- من که درباره ات نوشته بودم، خودت میدونی چه حسیه.
+ هیچ نشونه ای از اینکه برای من باشه نداشت، حتی یک واژه که بگم منحصر به منه. میتونست برای هرکسی باشه...
از نزدیک شدن به آدمها میترسم. سن و شغل و جنسیت و هیچ معیار دیگه ای هم مهم نیست.
زمان، چقدر بی ارزش تر از قبل شده برام. یه وقت حتی یک روز و دو روز اینور اونور شدن یه کار، برام کلی استرس میاورد، الان دو ماه و نیم هم برام هیچه...
هنوز یکی از معیارهام برای سنجش سطح عمق آدمها، شناختشون از امیرخانی و آثارشه. مثل خیلی دیگه از اعتقادات خودساخته ام که سالها سفت بهشون چسبیدم. نه مثل ننگ دونستنِ دانشگاه رفتن بدون کنکور که بعد از عمری زیر پا گذاشتمش!
اینکه کسی در دهه سوم زندگیش باشه و بگه تازه اولین کتاب از این نویسنده رو خونده یا از رسم الخطش تعجب و گله کنه و... این افراد بی شک، رد صلاحیت میشن! چه برسه کسی که اسم این نویسنده و آثارش رو هم نشنیده باشه...
+ بعد از 242 صفحه (از 909 صفحه، با تنظیمات اپلیکیشن طاقچه در گوشی من) خوندن از نسخه الکترونیک کتاب، حس کردم چرا باید این شکلی باشه؟ چرا انقدر ساده و بی روح؟ و دلم برای نسخه کاغذی تنگ شد... رفتم یه کم بگردم و قیمت ها رو مقایسه کنم که رسیدم به نسخه صوتی. الآن هم دارم نمونه کتاب صوتی "نیم دانگ پیونگ یانگ" رو گوش میدم. اشتباه تلفظ داره؟ همان صفحات اول و در قسمت شعر شاملو برای حضرت دعایی:... آدمی زاد ولو مثل من یله و رها...
وِلو؟؟؟ وَلو است جناب گوینده، جناب سرپرست تولید، خانم مدیرپروژه و خانم بازشنوا. من که فقط نمونه رو گوش دادم ولی وظیفه ی سنگینیه تولید کتاب صوتی... حتی در حد همین تک کلمه های ظاهرا غیر مهم...
من زبون اسبها رو بلد نیستم، ولی فکر میکنم تو برای توجیه خودت میگی دوست دارن سواری بدن...
چهار کلمه درباره اندام های تنفسی خوندیم، الان حس میکنم از این به بعد آدمها رو به شکل مجموعه ای از غضروف و ماهیچه میبینم! 🤦🏻♀️ اونایی که پزشکی خوندن وقتی باهامون حرف میزنن چی میبینن ما رو؟!
حدود دو سال قبل بود، وقتی که در جواب سوال فکر میکنی کیا بعد از مرگت برات گریه میکنند؟ گفتم: هیچ کس. یکی دو نفری گفتند این چیه میگی و حتما خیلیها هستند و اینطوری حرف نزن و...!
این دوره و زمونه کی دیگه وبلاگ میخونه که تازه بخواد این ساعت صبح، حوصله داشته باشه صفحه وبلاگهای به روز شده رو هم چک کنه؟!
+عنوان: تجربهٔ زیستهٔ خودم.