و باز هم احسان عبدی پور: پادکست قوطیها.
الحق چیزهایی که دهه شصتیها درک میکنند، متولدینِ حتی با اختلاف یک سال قبل و بعدش، تصور نزدیک بهش هم ندارند...(خودش متولد آبان 1359 انگار)
و باز هم احسان عبدی پور: پادکست قوطیها.
الحق چیزهایی که دهه شصتیها درک میکنند، متولدینِ حتی با اختلاف یک سال قبل و بعدش، تصور نزدیک بهش هم ندارند...(خودش متولد آبان 1359 انگار)
چرا درست وقتی گوشی رو خاموش میکنم و داره خوابم میبره، کلی متن و داستان خوب به ذهنم میرسه؟ این ایده های نوشتن، طول روز کجان؟
راهکاری برای ثبتشون دارید؟
به نظرم، رُمان نوشتن نمیتونه انتخاب خوبی برای من باشه، حداقل فعلا. چون خلاصه گفتن و نوشتن جزو روحیاتمه و هر قدر سعی کنم توصیف و شرح به ماجرا اضافه کنم انگار بهش آب بستم! شاید هم از زاویه ای به این موضوعِ فعلی وارد شدم که دیگه جای بسط دادن نداره.
تقریبا یک ماه میشه که کسی به وب قبلیم سر نزده.
اولین نوشته ام رو برای استاد نگارش خلاق فرستادم. با موضوعی که خودشون تعیین کرده بودند. همون استادی که باعث شدند اینجا رو تأسیس کنم. مهمتر از این، همون استادی که باعث شدند شوق و انگیزه ی نوشتن جدی پیدا کنم، بعد از خیلی خیلی سال فقط فکرِ نوشتنِ جدی بودن. و حالا مثل انتظارِ اومدنِ نتایج کنکور، منتظر واکنششون هستم. قلبم تند میزنه. مثل بچه ها از ذوق، استرس گرفتم. :)
برای شروعی تازه، چه دلیلی بهتر از دیدار دوباره ی استاد عزیز ادبیات کودک بعد از بیشتر از یکسال.